تهران تا همیشه
 
زن ایرونی
زن ایرونی

رفتیم تهران

اول رفتم سراغ پسرم

وقتی اوردمش خونه لباساششو داششتم عوض میکردم دیدم زیر ارنجشش زخمه

کفتم این چیه؟

گفت از تاپ افتادم

دیدم رو سینش کبوده گفتم این چیه؟

گفت :مامان صدیق(مادربزرگش)زده

زیر گلوش هم جای چهاتا انگشت بود گفتم این چیه؟

گفت:مامان صدیق زده

رفتم خونه ی داییم

گفتم دیگه بچه رو بهشون نمیدم

داییم گفت این کارو نکن

و اومد با علی صحبت کردو ازش خواست دیگه بچه رو نزنن

تمام بدن بچه قارچ زده بود یه بیماری پوستی

من بردمش دکتر

دارو هاشو دادم بهشون تا استفاده کنن و بچم خوب بشه

اما خوب نمیشد

کار پیدا کردم تو یه موبایل فروشی که البته مغازه نبود یه شرکت بود

من شدم منشی

مدیرش ادم خوبی بود یه مرد 32 ساله یه اقای دیگه هم بود متاهل بود و یه خانوم هم اوردن که همکار همون اقای متاهل شد

کارمو دوست داشتم

گفته بودم مجردم و خوشبختانه شناسنامه نخواستن چون مادرم از اونجا خرید میکردو میشناختنمون

مدتی گذشت

مادرم باز باهام چپ شد

تو خونه بهم غذا نمیداد

میگفت حق نداری بخوری

منم تو ششرکت با بقیه کمی میخوردم

مدیرمون میگفت رژیم داره و نصف غذاشو میداد به من

چند وقتی گذشت

یه روز با مدیرمون تنها بودم

گفت :خوب حالا یه کم از خودت بگو

گفتم :چیزی ندارم بگم همینی که میبینید

گفت :نه از طلاقت بگو

منو میگیییییی

شوکه شدم

گفتم :کی گفته؟من تا حالا ازدواج نکردم

گفت:مادرت گفته.گفته صیغت کنم

من انگار یه سطل آب جوش رو سرم خراب کردن

حرفی نزدم از شرکت اومدم بیرون

رفتم خونه

خالم هم اونجا بود

به مادرم گفتم :فکر کردی خودم عرضه ندارم؟نمیتونم با کسی باشم؟

و کلی چیزای دیگه

کلی چیز شکوندم.داد زدم.گریه کردم.گفتم اونج داشتم با ارامش کار میکردم تو نذاشتی .

تیغ برداشتم رگمو بزنم خالم ازم گرفت

داغون بودم.دلم شکسته بود.

مادرم زنگ زد به مدیرمون

گفت:چرا بهش گفتی الان داره دیوونه بازی در میاره

خلاصه

من باز هم رفتم اونجا سر کار

مدیرمون واقعا ادم خوبی بود بهم خیلی کمک کرد

اما بعد از مدتی اومدم بیرون و رفتم خدمتکاری

چون مادرم و بادرم کامل بیرونم کردن و جیی برای خواب نداشتم چند ماهی خونه ی خالم بودم

آهان یادم رفت

یه خاستگار داشتم که تا اومد مادرم لوازمم رو جمع کرد گفت الان ببرش

و اون هم پرید

هر کی دیگه بود همین کارو میکرد

خلاصه رفتم شرکت آقای آریا و منو برای تمیز کردن خونه ی دیگران میفرستاد و سه ماه همین کارم بودو برای خواب خونه ی خالم بودم

کم کم جو سنگین شد و اونجا هم نمیشد موند

از مدیر قبلیم 500 وام گرفتم دادم به مادرم که بتونم برم اونجا بخوابم

نمیدونم از کجا اون همه ادم می اوردنو به من میچسبوندن؟

خلاصه گذشت تا اینکه یه روز دیدم هر وقت این به رو میارم پیش خودم سرما خوردگی بد داره

تازه هر هفته نمیذاشتن ببینمش

وقتی میرفتم دنبالش علی میگفت باید زنگ بزنی به زنم و التماسش کنی تا من بذارم پسرتو ببینی

کلی امضا هم از منو دختر خاله یا هر کی که باهام بود میگرفتن

حتی یه با رگفت بیا ولیعصر نیم ساعت ببینش و برو

تو یه رستوران

من و پسرم کنار هم نشستیم و علی و زنش الهام که بعد فهمیدم همونیه که باهاش بهم خیانت کده روبروم

و تو دهن هم غذا میذاشته(اییییییییی چه خز)

منم بی توجه به اونا به بچم غذا دادم و خوردن گفت ما باید بریم

گفتم نیم ساعت خیلی کمه

گفت نه

و رفتن

منم دیدم بچم قارچ بدنش خوب نمیشه همش هم مریضه

و از اونجایی که علی اینا خونمونو بلد نبودن بچه رو دزدیدم

بردمش دوا درمونش کنم یه ماه گذشت مادرم باز جا زد گفت نمیتونم خودتم باید بری

منم شناسنامه ی سجادو میخواستم تا مهد بنویسمش با علی قرار گذاشتم اومد

گفت بریم دادگاه هر چی اونجا گفت همین کارو کنیم

منم قبول کردم

فرداش رفتیم

ببببلللله آقا از قبل شکایت کرده بود از من که بچه رو دزدیدم

تو دادگاه علی رفت پرونده رو بیاره منم استفاده کردم و به منشی دادگاه گفتم ببینید تن بچم خیلی وقته قارچ زده رسیدگی نمیکنن و....

قاضی هم داشت گوش میداد که یهو علی اومد

قاضی گفت:مادرشه نمیشه گفت بچشو دزدیده

علی گفت:فبلا که پیشش بوده تو مهد دستشو گاز گرفتن

قاضی گفت:مادرش که گاز نگرفته بچه ها گرفتن.تو مهد یه بچه ممکنه بمیره

علی گفت :میخوام یه جوری باشه اصلا بچشو نبینه

قاضی گفت:مگه میشه؟تو طلاق نامه زده هفته  ای یک بار

علی گفت:نگاه به تیپ الانش نکنید با تیپ افتضاح میاد دم خونمون مادر من خانوم جلسه ایه(که البته یه ماه بود دنبالش رفته بود)تو شان ما نیست

من تا اون موقع ساکت بودم گفتم:نه من فقط به جای مقنعه که الان سرمه شال سرم میکنن بعدش هم این اقا شوهر من نیست و حق فضولی نداره بله مادرش یه ماهه داره این کاره میشه پسراش هم دزد و معتاد و ق///مار بازن

قاضی گفت:بله آقا به شما مربوط نمیشه و خواهرم این حرف بدی نیست

قاضی گفت پس خودتون ببرید و بیارید بچه رو تا خانوم نیان دم خونتون

و به من حق ملاقات دادن از 4 بعد از ظهر پنج شنبه تا 4 بهد از ظهر جمعه

اومدیم بیرون

رو کدم به علی و گفتم:دستت درد نکنه کارمو ساده کردی خیر ببینی اما فقط دلم میخواد یه روز نیاریش اون وقته که روزگارتو سیاه کنم(دیگه برگه ملاقات داشتم)

دو بار خودش اوردش با موتور با الهام جونش

منم با الهام خوب رفتار میکردم و تعارف میکردم بیاد تو و میدیدم علی از اینکه من اهمیتی نمیدم که با زن دیگه ای هست چطور اتیش میگیره

حتی به الهام اس ام اس هم میدادم تبریک مناسبتها جوک و....

تا اینکه گفت من نمیتونم بیارمش خودت بیا

من سر ساعت میرفتم اگه حتی 5 دقیقه این ور اون ور میشد درو باز نمیکردن

زنگ میزدم میگفتم نیستین من پشت درم

میگفت ساعت چنده؟میگفتم سه و نیم میگفت برو چهار بیا

منم یه بار زدم به اون درش و گفتم برو بابا میخوای خودت بیا دنبالش

و رفتم

دیگه اذیتم نکردن

یه روز داداشم گیر الکی بهم داد

داشتم تخمه میخوردم گفت واسه منم بذار همه رو نخور

گفتم خودم خریدم میخوام همه رو بخورم

و بعد شروع کرد به گفتن فحش های بد

منم گفتم خدایا اگه من بیوه شدم خوار شدم امیدوارم این هم معتاد بشه تا خوار شه و من خواریشو ببینم

تا اینو گفتم اومد و کلی کتک خوردم

این دفعه سرم شکست

مادرم که خون دید ترسید گفت زنگ بزن 110

منم زدم و تا زنگیدم داداشم از ترس پا به فرار گذاشت

اونا اومدن منو مادرم رفتیم پزشکی قانونی خیلی از جاهای بدنم کبود شده بود

برای فرداش قرار بود بریم مشاوره ی کلانتری

با مادرم رفتیم

همون موقع یه دزدو اوردن که دستبند زده بودنش

مادرم گفت وای به پسرم نزنن

گفتم این دزده ها

رفتیم پیش اون خانوما مادرم که ترسیده بود یهو شروع کرد از من بدگویی و اینکه من خ...رابم

من شوکه شدم

گفتم چی از من دیدی؟

هر کیو خواست به من بست

حتی از خاسگاری که خودش باعث فراری دادنش شده بود هم گفت

از هر چی که فکرشو کنید

خودم به خودم شک کردم

گفتم خوبه من شاکیما

زنه گفت خوب از کسایی که باهاشون بودی بگو

من دلم میخواست همشونو خفه کنم

گفتم قانونتونو و دفاع از مظلومتونو هم دیدم

و اومدم بیرون

رفتم خونه

مادرم اومدو گفت

من که نمیتونم پسر جوونمو بندازم بیرون تو برو

گفتم اره دنیا برعکس شده

ررفتم دنبال خونه

خیلی گشتم

یه جا تو افسریه پیدا کردم یه زیر زمین بود واسه یه پیرزن 500 پیش دادم 150 اجاره و از خونه ی مادرم ناپدید شدم

 ادامه دارد........


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:







           
یک شنبه 24 مهر 1390برچسب:, :: 12:31
بهار

درباره وبلاگ


زن ایرونی یعنی..؟
آخرین مطالب
نويسندگان
موضوعات


ورود اعضا:

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 31
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1

جاوا اسكریپت